فرهنگ امروز/زهرا رستگار: سخنرانی با عنوان «تأمل در دنیای درون، امکان یا امتناع روانکاوی» از سلسله سخنرانیهای گروه علوم اجتماعی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. دکتر سید جواد میری عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در این نشست به ایراد سخنرانی پرداخت. وی دربارهی مفهوم کهن الگوها در نظریهی یونگ صحبت کرد. خلاصهای از این نشست را با هم میخوانیم.
دنیای درون، امکان یا امتناع روانکاوی
سید جواد میری در ابتدای صحبتهای خود عنوان سخنرانی را بیان کرد و توضیح داد: عنوان سخنرانی تأمل در دنیای درون، امکان یا امتناع روانکاوی است که در این سخنرانی به یونگ نیز میپردازم. در حقیقت تأملاتی است که با تحقیقاتی نیز همراه است و تمام هم نشده است و قرار است که ادامه پیدا کند.
پرسشی که هر فرد نقادی را به خود مشغول میدارد این است که آیا شوریدگی به معنای وسیع آن در جهان مدرن امکان وقوع دارد یا خیر؟ چگونه میتوان در این جهان پرسروصدا که پر از شورشی خالی از شوریدگی است توقف کرد، مقامی گزید تا به تأملی دست یافت. حلقهی مفقوده به نظر شما کجاست؟ کاوشهای قلبی من که در غیبت نگرانیهای ذهنی امکان بروز پیدا نمودند مرا متوجه طبیعت کردند. آیا تا به حال به درختان توجه کردهاید؟ آیا تا به حال به برگهای روی شاخههای درختان عمیقانه نظر افکندهاید؟ آیا تا به حال به رگههای این برگها که بهصورت منظمی با یک هندسهی موزون ترسیم شدهاند دقت کردهاید؟ آیا تا به حال این خطوط لطیف را با دستانتان لمس کردهاید؟ آیا از خلال این تلاقی به وجود درخت بهمثابهی یک موجود حی، شهود پیدا کردهاید؟ بعید میدانم شما در کلیت جامعه فرصت چنین تأملاتی را داشته باشید و بسیار دور میبینم که در غیبت این حالت و اطوار به تأمل بتوان دست یافت. هرآنچه که میبینیم و میشنویم انعکاسی ذهنی و خالی از تأمل است؛ چراکه تأمل ریشه در قلب دارد.
از هنگامی که در فلسفهی مدرن ساحت وجود، یعنی اگزیستانس از ساحت تفکر یعنی thinking جدا گشت، امکان تأمل ابتدا از دایرهی بینش و سپس از بستر عمل و اجتماع گرفته شد. بهعبارتدیگر، در دنیای مدرن و در شهر مدرن جایی برای تأمل وجود ندارد و در بهترین حالت امکان رفلکسیبیتی موجود است که این خود نیز انعکاسی از گسست ذهن و جان است و در ساختار شخصیت انسان مدرن بهصورت جدایی دل و زبان پدیدار میشود. آنچه که موجود است، تفکر به معنای آنالیز حاکم است که منجر به تجزیهی ذهنیات و تحلیل وجود دارد، به معنای کاهش وجودی ساحت روحی بشر میانجامد و چنین است که دیگر سیج یا انسانهای خردمند به وجود نمیآید. حال سؤال بعدی این است که در نبود تأمل، امکان کاوش در ساحت روانی انسان چگونه میسر است؟ آیا ذات نایافت هستی توان بخشیدن تجمیع به روح خستهی روانپریش را دارد یا خیر؟ بهعبارتدیگر مقصود از جنون یا دیوانگی چیست؟ در گذشتههای دور دیو یا دیوا معنای روشنی داشت؛ اما روشنی در بین اقوام بدوی دارای حد و مرز بود؛ این از آنجا نشئت میگیرد که انسان، انسانیتش در روابطش و چگونگی ارتباطاتش با دیگری و غیره مشخص میشود.
بیشتر تاریخ بشری مملو از تضاد با غیر است، بهعبارتدیگر آیا در جهانی که در زیر سیطرهی غیریت بهمثابه شیئیت قرار گرفته است امکان شوریدگی که شاخهای از ساحت جمع شدن و دوری از تفرق است، وجود دارد؟ به قول سعدی که میگوید به ظاهر جمع و به باطن پریشان، به باطن جمع و به ظاهر پریشان. حال اگر انسان به ظاهر جمع و باطن پریشان باشد. این مُدالیته چه تأثیری بر روی رابطهی من بهعنوان یک روانکاو و شما بهعنوان یک بیمار خواهد گذاشت؟ آیا این رابطه میتواند به دور از روابط اجتماعی تعریف و تحدید گردد؟ حال اگر رابطه امکان تعامل با درخت بهمثابه یک موجود در بستر طبیعت از انسان امروزی سلب شده است، آیا امکان ملاقات بین انسانها در ساحت مدرن وجود دارد؟ آیا روانکاو میتواند دیگری را شهود کند؟ در آن صورت اگر بیمار فردی است که به ظاهر جمع است به باطن پریشان! آیا روانکاو به راستی امکان جمع بودن در معنای باطنی آن را دارد؟ آیا روانکاوی توانسته است بهمثابه یک پارادایم از ساحت فلسفهی دکارتی رهایی یابد؟ اینجا نقطهای است که اسطوره، دین، روانکاوی، جامعهشناسی و عرفان در یک ساحت در کنار هم بهصورت یک مجموعهی مکمل شاید بتوانند راهگشای ما در این جهان پررمز و راز باشند.
برای اینکه بتوانیم مدلی ارائه دهیم و گامی به جلو برداریم، نگاهی تأویلی به دنیای درون را مدنظر قرار خواهیم داد. این موارد مقدمهای برای خضر و دنیای درون بود به گونهای که یونگ به آن نگاه میکند، قصد داشتم در باب آن صحبت کنم.
تقابل ظاهر و باطن در داستان خضر و موسی (علیه السلام)
سید جواد میری در ادامه به داستان خضر و موسی میپردازد و اظهار میدارد: نکتهی اول این است که خضر کیست؟ در ادبیات ما چگونه معرفی شده است؟ نماد چه چیز و چه ابعادی است؟ در ادبیات دینی خضر یکی از پیامبران و اولیای خدا معرفی شده است که چون به آبحیات دست یافته است عمر جاودان در زمین دارد. نام او در قرآن نیامده است؛ اما در تفاسیر سورهی کهف آیات ۸۱-۶۰ او را همان دلیل یا پیری و یا عالم ربانی ذکر نمودهاند که همراه موسی گردید و سیل حوادث بین این دو به گونهای رقم خورد که موسی نتوانست صبوری پیشه کند و خضر از او جدا گشت. بهطورکلی خضر نماد حیات، شادابی، راهنمایی، دلیل و روشنایی معرفی شده است. در شاهنامهی فردوسی، خضر هدایت سپاه اسکندر را در ظلمات بر عهده میگیرد، در آنجا بر آب زندگانی دست مییابد و در نگاه پررمز و راز حافظ، خضر جایگاه بس رفیعی دارد. راهبر انسان در شب تاریک ظلمات است و برای او طی و طریق ناممکن است. همانگونه که حافظ میگوید پس این مرحله بین همراهی خضر ظلمات است، بترس از خطر گمراهی.
وی ادامه داد: یکی از نکات بسیار ظریف در عرفان عبور از جزئیت به کلیت است. بهعبارتدیگر انسان تنها موجودی است که قادر به سیر و سلوک معنوی است. برای رسیدن به مراحل متعالیتر شعور و بینایی، نیازمند بینش کلی و رهایی از زندان جزئینگری است. این امور در ادبیات دینی با عبارات دیگری همچون گذر از ظاهر به باطن و یا طی طریق از باطن به بواطن و لایههای لایتناهی وجود است. حال این مقدمات چه ارتباطی با روانکاوی دارد؟ در اینجا منظور از عرفان تکیه، خانقاه، میخانه، خرقه و مسجد نیست، مقصودم از عرفان بینشی است که دغدغهی تکامل روحی انسان را دارد و از این نقطهنظر، خضر و دنیای درون از منظر تأویلی یونگ میتواند جلب توجه کند و شاید ما را به تأمل وادارد.
داستان از این قرار است که خداوند یکی از بزرگترین پیامبرانش را بهعنوان نمونهی انسانی معرفی میکند که برای تکامل به خدمت بندهی داناتر از خودش میفرستد. او به دنبال این بندهی دانا، به دنبال یوشع به جایی به نام مجمعالبحرین میرود. درست در همان جا که ماهی همراه آنان زنده شده و به دریا بازمیگردد موسی درمییابد که خضر را یافته است. موسی از خضر طلب مصاحبت میکند تا از او معرفتی بیاموزد، اما خضر در جواب میگوید: چگونه صبر توانی پیشه کنی به چیزی که از آن آگاهی نیافتهای.
یکی از ابعاد مهم در پارادایم یونگی از نقطهنظر تکامل روحی و روانی این است که هدف و مقصد نهایی رسیدن به نوعی از تمامیت است. در پارادایم یونگی این تمامیت زمانی محقق شده است که شکاف بین ناآگاهی و آگاهی هرچه کمرنگتر میشود. در جریان تحقق تمامیت جذب و ادغام کهن الگو، سایه یکی از دشوارترین مراحل است. گذر از این شب ظلمانی بسیار دشوار است؛ چراکه فرد باید تنشهای ناشی از تعارض درون و برون که در واقع همان تنش عبور از دیدگاههای جزئی به دیدگاههای کلیتر یا از دیدگاه سطحی به بینشی ژرفتر است را تحمل کند؛ یعنی درست آن چیزی که موسی در مقابل خضر از آن بیبهره بود. موسی در مقام پیامبر صاحب شریعت، نماد ظاهر و گرایش به قشر است، حال آنکه خضر سمبل باطن و گرایش به ژرفای است. نبود صبر از سوی موسی منجر به جدایی و شکاف است.
ماری لویس فون فرانتس با نگاهی تأویلی به تأمل در این داستان میپردازد، او میگوید کشف سایه و مشکلات عمیقی که در اثر برخورد با سایه بروز میکند در سورهی ۱۸ قرآن بهخوبی بیان شده است. موسی در این بین به خضر برمیخورد، آن دو با هم، همسفر میشوند و خضر نگران است که مبادا موسی به کارهایی که او باید انجام دهد خشم گیرد. در این داستان تقابل ظاهر و باطن بهخوبی ترسیم شده است. در نگاه یونگی ماهی محتویات ناآگاهی جمعی است و دریا نماد ناخودآگاهی جمعی است. اگر بتوان گفت که آگاهی نیز دریایی است، آنگاه میتوان درک نمود که چرا موسی و خضر در مجمع البحرین به یکدیگر رسیدند؛ چراکه قرار بر این بود که موسی بهعنوان یک انسان علیالظاهر از خضر اهلباطن، معرفت بیاموزد و دو دریای وجود خویش، باطن و ظاهر و زبان اهلمعرفت یا آگاهی و ناآگاهی زبان ارباب روانکاوی را به یکدیگر بیامیزند. ماهی نیز به این دلیل زنده شد و به دریا رفت؛ چراکه محلی که خضر در آن بود در عالم معنا همان ساحتی است که برای اهلظاهر در حکم عالم غیب یا ناآگاهی است. پس طبیعی است که ماهی در محیط خود یعنی ناآگاهی دریا مجدداً زنده شد. اینگونه نگاه شاید ما را وادارد که لحظهای آرام گیریم و در سرنوشت خود تأمل کنیم؛ لذا زبان هایدگر که در این عصر تأملبرانگیز از همه تأملبرانگیزتر است، آن است که انسان در این دوره که از هر زمانی بیشتر به تأمل نیازمند است هنوز تأمل نمیکند.
تأمل در دنیای درون، امتناع یا امکان روانکاوی تأملاتی است که با مقدار مطالعاتی در حال تکمیل شدن است؛ یعنی یک پروژهی تکمیلشده نیست، یک پروژهی که در حال تکمیل است.
بدون نیاز به روانکاوی مسئلهی دنیای درون را حل کنیم
دکتر نعمتالله فاضلی از شرکتکنندگان در این نشست بود که به ارائهی دیدگاه خود پرداخت و بیان داشت: نمیدانم چه مقدار مفهوم ناخودآگاه (فردی و جمعی) و مفاهیم پژوهشی برای توصیف جامعهی انسانی یا انسانها مفید هستند. فروید مفهوم ناخودآگاه را به کار برد و شاگرد او ناخودآگاه جمعی را مطرح کرد. تصور میکنم هنگامی که نوشتههای آنان خوانده میشود، ناخودآگاه جمعی، حافظهی جمعی بیان دیگر مفهوم فرهنگ است. عالمان علوم اجتماعی در رشتههای جامعهشناسی مردمشناسی و انسانشناسی و ... این مورد را به کار میگیرند و به اعتقاد من مفهوم فرهنگ برای توضیح دادن کیفیت زندگی روشنتر است. توضیحی که شما از مسئلهی ظاهر و باطن ارائه کردید، دنیای درون و دنیای بیرون، این امر از دیدگاه جامعهشناسی زیمل تحت عنوان تعارض فرهنگی عینیت و ذهنیت به کار میرود. همین امر را به شکل دیگری در علوم اجتماعی و انسانشناسی و ... داریم.
مشکلی که مفهوم ناخودآگاه دارد این است که مفهوم ناخودآگاه را نمیتوان به لحاظ تجربی دربارهی آن بحث کرد. به لحاظ تجربی چگونه میتوان این مفهوم را به کار برد؟ خیلی راحت است که ما هر مسئلهای را به ناخودآگاه ارجاع دهیم. ناخودآگاه چیست، کجاست و چگونه میتوان این امر را پیدا کرد؟ این دنیای درون که از آن صحبت میکنیم، مرز آن با ناخودآگاه کجاست؟ به چه چیزی دنیای درون میگوییم؟ اگر دنیای درون همان ناخودآگاه جمعی است که یونگ نیز آن را میگوید، سؤال من این است که این ناخودآگاه جمعی یونگ آیا همان فرهنگ است یا نه چیزی غیر از فرهنگ است؟
من تصور میکنم ما میتوانیم خیلی آسانتر و بدون نیاز به روانکاوی، مسئلهی دنیای درون را با مفاهیم دیگری که از لحاظ علمی نقد و بررسی آن راحتتر است و هم به لحاظ کاربرد در زندگی بیشتر میتوانیم از آن استفاده کنیم را بررسی کنیم.
سرمایهداری انسانزدا و بحران روانکاوی
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ادامه اظهار کرد: نکتهی دیگر در تأکید اهمیت کار شما است. بحثهای اریک فروم که در آن کتاب تمام مفاهیم بحثشدهی شما را توضیح میدهد، به این معنا که بزرگترین بحران دورهی سرمایهداری این است که سرمایهداری، داشتن و تملک کردن و تصاحب کردن و کالایی شدن را جانشین «بودن» میکند، سپس «بودن» را شیوهی زیستن جمعی میگوید، سپس میگوید چگونه نظام سرمایه اجازه نمیدهد «بودن» شکل بگیرد، نظام سرمایهداری انسانزدایی میکند. اگر از نگاه فروم نگاه کنیم، روانکاویای که او مطرح میکند در اصل از روانکاوی عدول میکند؛ چون بیشتر فرانکفورتیها عملاً فرهنگ را جایگزین روانکاوی کردند. این بحثها بسیار مورد نیاز است که انجام شود. در غرب سرمایهداری انسانزدایی میکند. جامعهی ایران در حال حاضر ایدئولوژی را همه چیز فرض میکند و در حال انسانزدایی کردن از این طریق است. من معتقدم که ضرورت دارد با هم در باب «بودن» بحث کنیم؛ اما نمیدانم تا چه حد میتوان بحث را از دیدگاه ضمیر ناخودآگاه یا آگاه توضیح داد و به پیش برد. به نظر بنده روانکاوی با بحران روبهرو است و این بحران را با لفاظی جلو میبرد -البته بیشتر رشتهها با بحران روبهرو شدهاند-، روانکاوی برای فرار از مرگ به سراغ لفاظی رفته است.
تقلیل انسان به یک ساحت
سید جواد میری در ادامهی صحبتهای دکتر فاضلی به پاسخ پرداخت و اشاره کرد: حقیقت این است که من نیز نقد روانکاوی کردم. در دنیایی که امکان تأمل در افراد بسیار کم شده است، بهطور مثال اگر روانکاوی قصد داشته باشد بیماری را روانکاوی کند و سپس آن بیمار را نجات دهد، به جمعی برساند و از پریشانی او را خارج کند، آیا تحقق این امر امکان دارد یا خیر؟ من خودم به این امر نقد داشتم و مطرح کردم که حداقل در این فضایی که در ایران زندگی میکنیم اینهمه اصرار و پافشاری بیحد و اندازهای نسبت به اینکه روانکاوی فقط مساوی با فرویدیزم است را باید کنار بگذاریم یا خیر، اگر با نگاه یونگی نگاه کنیم باید بگوییم که اولاً روانکاوی نمیتواند بدون اینکه ساختارهای اجتماع و نظام سرمایهداری را در نظر بگیرد انسان را ترمیم کند. در مورد اریک فروم نیز میگوید که مفهوم کانسپت و نرمال بودن نیاز دارد که نقد شود. در جایی بهطور مثال در نظام سرمایه، آن افرادی که میتوانند با چرخهی ماشینی خود را تطبیق دهند آنها نرمال نیستند. اولین کاری که باید انجام دهیم نقد مفهوم نرمالسیزم است. من نیز نقد داشتم و دفاعی از روانکاوی نکردم؛ اما به این معنا گفتم که اگر قرار است روانکاوی وجود داشته باشد باید مطمئن باشیم که انسان یک موجود تکساحتی نیست، بلکه بخشی از فرهنگ، دین، قومیت و غیره است که تمام این موارد را باید در نظر بگیریم؛ چون این موجود را اگر به یک ساحت تقلیل بدهیم تنزل مییابد و به این معناست که انسان را نشناختهایم.
روانکاوی کالایی شدن و ازخودبیگانگی را بازتولید میکند
فاضلی بار دیگر در باب روانکاوی و علاقهی مردم جامعه به این مباحث، اشاره کرد و توضیح داد: به این دلیل من این بحث را مطرح کردم؛ چراکه این کتابها بسیار خواننده پیدا کرده است و با تیراژ بالا به فروش میرسد، گویا ارزش و محتوایی دارد. در مورد محتوای آنها نیز یک بحرانی در جامعهی ما شکل گرفته است؛ چون آدمها دچار مشکل و بیپناه شدهاند، این امر پیش آمده است -مانند کتاب فروشیهایی که مانند کافیشاپ هستند و کتابهای روانشناسی فروید و ژیژک هم میفروشند-، سپس بحرانی شکل گرفته که مردم هدایت شدند به سوی اینکه برای مسئلههای جمعی خود، راهحلهای فردی پیدا کنند و این شدنی نیست. این امر هژمونی بوده است که رسانه، مددکاران و درماندگی مردم آن را ایجاد کرده است. بنابراین طوری شده است که افراد امروزه مانند افراد قدیمی که به دنبال رمالها و فالگیرها میرفتند، در حال حاضر به این سمت کشیده شدهاند. به همین دلیل است که میگویم باید انتقادیتر در مورد روانکاوی صحبت کنیم. روانکاوی بازاریِ کالاییشده و روانکاوی که خودبیگانگی را بازتولید میکند را جدا کنیم، روانکاویای که ابزار سلطه است و بیماریهای جامعه را تشدید میکند. فکر میکنم در جایی که بیماران را درمان میکنند قسمت مثبت قضیه است، افرادی را که دچار جنون شدهاند را درمان میکنند؛ اما مسئله اینجاست که روانکاوی انسان بیمار را به مانند انسان قرار داده است؛ مانند بحثهایی که دربارهی روانشناسی انسانگرا اخیراً مطرح شده است. تصور میکنم باید مقداری به سراغ نقد و ارزیابی و استخراج منابع فرهنگی خود نظیر متون اسطورهای، ادبی و غیره برویم و از این طریق از چارچوب فرهنگی برای درمان و کمک به وضعیتی که در آن گرفتار شدهایم، کمک بگیریم. اگر بخواهیم از روشهای روانکاوی بازاری استفاده کنیم، نمیتوانیم موفق باشیم.
برخی از ساختارها شخصیت انسانها را نا بود میکنند
سید جواد میری در انتهای صحبتهای خود اذعان داشت: اگر اشتباه نکنم پس از قیام عاشورا مکاتب جدیدی شکل گرفت. برایند اینها را که مرور میکنیم، میبینیم آیا انسان دارای اراده است یا خیر؟ حکومت آن روزها اصرار داشت که این امر را رواج دهد که انسان ارادهای ندارد، انسان اختیاری ندارد. شاید یکی از مسائلی که جامعهی مدرن که گرفتار آن شده است به دلیل آن است که ساختارها به گونهای شخصیت انسانها را نابود میکنند؛ بهعنوان مثال در ایران نهادهای مدنی کمک کند، این هویت جمعی شکل بگیرد. نمیتوان روانکاوی را بهعنوان یک موجودیتی در خلأ در نظر گرفت. اگر روانکاوی بهعنوان یک گفتمان است و این گفتمان در بستر ایران شکل میگیرد، باید با ساحتهای مختلف اجتماعی ایران هم ارتباط برقرار کند تا بتواند آن را توجیه کند؛ مثلاً مشکلاتی که در ایران داریم با مشکلاتی که مردم در انگلیس دارند، ممکن است در قسمتهایی با یکدیگر شباهت داشته باشند، اما در جاهایی هم اختلافاتی وجود داشته باشد. این موارد میتواند بسیار بر مدلها و مدالیتهها اثر بگذارد که روانکاو و نظریهپرداز میخواهد از آن برای تبیین وضعیت موجود استفاده کند.
قدرت و توان توصیف اصل خود را از دست دادیم
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در انتها توضیح داد: من قصد ندارم که روانکاوی را در کنار ساختارگرایی قرار دهم؛ یعنی بگوییم قبل از انقلاب تحت تأثیر نیروی چپ و مارکسیست یک رویکرد ساختاری مارکسیستی وجود داشت و به همین دلیل نابرابری طبقاتی، تضاد طبقاتی و غیره به وجود آمد، بعد از انقلاب یک جامعهشناسی محافظهکار به وجود آمد که بر اساس آموزههای دورکیمی و پارسونزی بود، من قصد ندارم از این موارد دفاع کنم. یکی از بحرانهای جامعهی ما حذف انسان، حذف جایگاه انسان و عاملیت است. مشکلی در حال حاضر داریم این است که قدرت و توان توصیف اصل خود را از دست دادهایم و این امر به وضعیت پیچیدهی جامعه، به ضعف علمی بازمیگردد. گاهی تصور میکنم تعابیری که در نظر میگیریم مانند جامعهی در حال گذار، یک نوع فرار از واقعهای است که ما چه و در کجا هستیم. کلمهای مانند جهانسوم نیز یک نوع فرار از توصیف واقعی وضع خودمان است. ما در علوم اجتماعی دو وضعیت داریم، یکی پیچیدگی وضعیت موجود است، دوم ناتوانی ما در توصیف آنچه که هستیم. من به دنبال یک روانکاوی فرهنگی هستم؛ یعنی چیزی که بتواند تمامیت ساختار در جامعهی ما را توضیح دهد و از آن تحلیلها را بیرون آورد. روانکاوی میتواند کمک کند؛ اما آن روانکاوی فرهنگیای که بتواند بیگانگی بوروکراتیکی که به آن دچار هستیم را درمان کند، روانکاوی که گذشته را دیده و حال را نیز ببینید و راهبردی برای آینده داشته باشد.
مشکل اصلی ما این است که بین ساختار و عاملیت گاهی از آن طرف و گاهی از طرف دیگر حرکت میکنیم، بین روانکاوی و جامعهشناسی گاهی آن طرف گاهی از طرف دیگر در حرکت هستیم. یک تئوری خوب و توصیف خوب، توصیفی است که بتواند سطوح مختلف واقعیت را درهمتنیدگی و پیچیدگی را توضیح دهد، در غیر این صورت اگر بخواهیم سادهسازی کنیم و بگوییم این حوزه، حوزهی روانکاوی است و دیگر باقی آن به من مربوط نمیباشد، از این بخش چیزی خارج نمیشود. تحلیلی میخواهیم که بتواند بحرانهای عاطفی و بوروکراسی ما را از تمام موارد بینرشتهای و کلی توضیح دهد. یکی از راهکارهای من این است که به جای آنکه تنها متون علوم اجتماعی را مطالعه کنیم به سراغ منابع فرهنگی و ادبیات بازگردیم. روانکاوی فرهنگی را از طریق بازخوانی منابع فرهنگی به منظور رسیدن به فهم و توصیف وضعیت کنونی انسان، ساختار و عاملیت، تاریخ و اکنون و آینده مورد بررسی قرار دهیم.
برخی از این ساختارها مانع از آن میشود که ما بحثهای فرهنگی بومی خود را به کار گیریم، به جای آنکه مسائل فردی را حل کنیم به سراغ نهادهای مدنی جامعه برویم. از این بحثهای تخصصی ریزشده دوری کنیم. یکی دیگر از بحرانهای جامعه، تخصصی شدن بیش از حد است، این امر میراث علم مدرن در سه، چهار دههی پیش بوده است. این تخصصی شدن به نوعی به یک ایدئولوژی تبدیل شده است که مانع از آن است که علم را برای کلیت زندگی اجتماعی بهرهور کنیم. ما از این ریزتخصصی شدنها به جایی نرسیدیم که بتوانیم از خودمان حرف بزنیم. تصور میکنم همین دانشهای ریزریزشده یک بیگانگی فرهنگی را نیز برای ما ایجاد کرده است.
نظر شما